يكى از وجوه مهم بلاغت «كنايه» است كه در هر زبانى از آن استفاده مىشود و در زبان عربى نيز سابقهاى طولانى دارد و نمونههاى بسيارى از آن در اشعار جاهلى ديده مىشود. همچنين كسانى از متقدمان موارد زيادى از آن را جمعآورى كردهاند؛ مثلاً ابوعبيده (متوفى 210) كتاب مجاز القرآن را نوشته و كنايههاى متعددى را كه در قرآن آمده در آنجا نقل كرده است. او در جايى از همين كتاب از كنايه به اين صورت نام برده است: «و من مجاز ما جاء من الكنايات فى مواضع الاسماء...».[1] در كلام جاحظ (متوفى 225) نيز نمونههايى را ملاحظه مىكنيم. او در كتاب خود از بعضى از اهل هند نقل مىكند كه كنايه در برخى موارد از سخن صريح مؤثرتر است.[2] ابوالعباس مبرد (متوفى 285) نيز بحثهايى را درباره كنايه و اقسام آن مطرح كرده است.[3] ولى ظاهرا تا زمان قدامة بن جعفر (متوفى 337) تعريف روشن و مشخصى از كنايه (كه گاهى از آن به «ارداف» و «تتبيع» هم تعبير شده) ارائه نشده بوده و شايد نخستين بار او كنايه را تحت عنوان «ارداف» تعريف كرده است. تعريف وى چنين است:
«يريد الشاعر دلالة على معنى من المعانى فلايأتى باللفظ الدال على ذلك المعنى بل بلفظ يدلّ على معنى هو ردفه وتابع له»؛[4] شاعر مىخواهد به معنايى اشاره كند و لفظى را كه بر آن معنى دلالت دارد نمىآورد، بلكه لفظى را مىآورد كه بر معنايى همرديف و تابع آن دلالت دارد.
منظور از اين تعريف آن است كه گوينده براى رساندن مقصود خود، به جاى استفاده از لفظى كه آشكارا و به طور مستقيم بر آن دلالت دارد، از لفظ يا جملهاى استفاده مىكند كه به طور غيرمستقيم بر معناى مورد نظر او دلالت دارد؛ البته اين لفظ به گونهاى از لوازم معنى و تابع آن است. مثلاً وقتى مىخواهيم از مهماندوستى و سخاوت شخصى ياد كنيم، مىگوييم: «فلانى هميشه سفرهاش باز است.» اين يك كنايه است كه علاوه بر دلالت داشتن بر سخاوت آن شخص، دليل آنهم ذكر شده است. اينگونه سخن تأثير بيشترى در شنونده دارد.
تعريفى كه قدامة بن جعفر ذكر كرده، در كلام باقلانى هم تكرار شده[5] و جرجانى نيز تعريفى مشابه آن آورده، با اين تفاوت كه به جاى «ارداف» لفظ «كنايه» را به كار برده است. او مىگويد: «المراد بالكناية ان يريد المتكلم اثبات معنى من المعانى، فلا يذكره باللفظ الموضوع له فى اللغة، ولكن يجيئ الى معنى هو تاليه و ردفه فى الوجود، فيؤمى به اليه ويجعله دليلاً عليه»؛[6] يعنى منظور از كنايه اين است كه گوينده مىخواهد معنايى را اثبات كند ولى آن را با لفظى كه در لغت براى آن وضع شده است، بيان نمىكند، بلكه معنايى را مىآورد كه در عالَم وجود تابع و همرديف آن است و به وسيله آن به معناى مورد نظر اشاره مىكند و آن را دليل آن معنى قرار مىدهد. جرجانى مىافزايد: وقتى تو از يك معنى با كنايه ياد كردى، چيزى بر آن نيفزودهاى، بلكه آن را بليغتر و با تأكيد بيشتر ادا كردهاى.[7]
دانشمندان متأخر علوم بلاغت نيز از كنايه تعريفهاى مشابهى ارائه دادهاند و همگى بر اين نكته تأكيد دارند كه كنايه از تصريح رساتر است. به گفته ابن سنان: مبالغه در وصف بدانسان كه در كنايه وجود دارد، در به كاربردن لفظ مخصوص به آن معنى وجود ندارد.[8] شايد سرّ آن اين باشد كه در كنايه دليل مطلب هم بيان مىشود و لذا تأثير فراوانى در شنونده دارد.
بايد توجه داشت كه انتقال گوينده از سخن صريح به كنايه، عللى دارد كه از جمله آنها مىتوان رعايت ادب، پرهيز از آوردن الفاظ قبيح، تأكيد بر عظمت قدرت، قصد مبالغه، قصد اختصار، زيباسازى جمله، اشاره به آينده، بيان موضوعى دشوار با عبارتى آسان، و اعتماد بر هوشيارى مخاطب را نام برد.[9]
چنان كه گفتيم، در زبان عربى استفاده از كنايه سابقهاى طولانى دارد و در اشعار جاهلى و معلقات سبع، تعبيرهاى كنايى بسيارى به چشم مىخورد؛ به عنوان نمونه به اشعار زير بنگريد:
امرءالقيس مىگويد:
ثياب بنى عوف طهارى نقيّة
واوجههم عند المشاهد غرّان
در اينجا پاكى لباس كنايه از عفت و پاكدامنى، و سفيدى صورت كنايه از بزرگوارى است.
نابغه مىگويد:
ولوانّى اطعتك فى امور
قرعت ندامة من ذاك سنّى[10]
در اين شعر، ساييدن دندانها به هم، كنايه از شدت ناراحتى و تأسف است.لبيد مىگويد:
واثنوا عليه بالذى كان غده
وعضّ عليه العاندات الاناملا[11]
در اينجا نيز گزيدن انگشتان كنايه از شدت پشيمانى است. البته عين همين كنايه در قرآن كريم هم به كار رفته است: واذا خلوا عضّوا عليكم الانامل من الغيظ (آل عمران / 119).
قرآن كريم كه به زبان عربى مبين نازل شده، از همه زيباييهاى كلام عربى كه از جمله آنها كنايه است استفاده كرده است. در قرآن تعبيرهاى لطيف كنايى، فراوان ديده مىشود. البته برخى از كسانى كه جمود فكرى را تقديس قرآن نام نهادهاند، گفتهاند كه در قرآن كنايه وجود ندارد و كنايه درخور كلام خدا نيست، زيرا كنايه از باب مجازگويى است و مجاز در كلام خدا روا نيست. آنان حتى در اينباره كتابهايى هم نوشتهاند كه از جمله آنها مىتوان كتاب منع جواز المجاز فى المنزّل للتعبد والاعجاز[12] اثر شنقيطى را نام برد. اين در حالى است كه مىدانيم قرآن به زبان عربى مبين و با لهجه قرشى نازل شده و در بيان معارف بلند خود، شيوهها و آرايههاى موجود در زبان و فرهنگ آن زمان را به كار برده، آن هم در حدى كه شگفتى سخنوران و بزرگان شعر و ادب را برانگيخته است. يكى از رايجترين شيوه شاعران و سخنوران بزرگ استفاده از تعبيرهاى كنايى است. به گفته زركشى، عربها كنايه را نوعى بلاغت و زيباگويى به شمار مىآورند و آن را رساتر از تصريح مىدانند. وى از طرطوسى نقل مىكند كه بيشتر ضرب المثلهاى فصيح عربى بر اساس كنايه است.[13]
به هرحال، بيشتر قرآنپژوهان و دانشمندان علوم بلاغت، وجود كنايه در قرآن را تأييد كرده و آن را يكى از وجوه مهم بلاغت قرآن شمرده و مثالهايى براى آن ذكر نمودهاند. ما در اينجا با استفاده از كتابهاى بديع القرآن ابن ابى الاصبع[14] و البرهان زركشى[15] و الاتقان سيوطى[16] نمونههايى از آنها را همراه با توضيحاتى ذكر مىكنيم:
1. فلمّا تغشّيها حملت حملاً خفيفا (اعراف / 189)
در اين آيه از انجام عمل زناشويى ميان آدم و حوا، به «تغشّى» ياد شده كه به معناى پوشانيدن و كارى در خلوت انجام دادن است، و اين يك تعبير كنايى است كه براى رعايت ادب و پرهيز از لفظ صريحِ آن آورده شده است. در قرآن كريم از عمل زناشويى تعبيرهاى كنايى ديگرى هم آمده است؛ از جمله: فالآن باشروهنّ (بقره / 187)، اولامستم النساء (نساء / 43)، نساءكم حرث لكم (بقره / 223)، ولكن لاتواعدوهنّ سرّا (بقره / 235).
2. هوالذى خلقكم من نفس واحدة (اعراف / 189)
در اين آيه «نفس واحدة» كنايه از حضرت آدم است، و اين براى بيان عظمت قدرت خداوند است كه نسل بشر را تنها از يك نفر به وجود آورده است.
3. ولاتجعل يدك مغلولة الى عنقك (اسراء / 29)
در اين آيه، بستن دستها به گردن كنايه از بخل و امساك است و براى مبالغه آمده است.
4. كأنّهنّ بيض مكنون (صافات / 49)
اين تعبير كنايه از زنان آزاد در برابر زنان برده است و هدف از آن بيان معنى در قالب يك تعبير زيباست. به گفته زركشى، عربها در كنايه از زنان آزاد از واژه «بيض» استفاده مىكنند.[17] منظور اين است كه حوريان بهشتى از سنخ زنان آزاد هستند و نه برده.
5. أومن ينشّؤا فى الحلية وهو فى الخصام غير مبين (زخرف / 18)
در اين آيه مقصود از كسانى كه «ميان زر و زيور پرورش يافتهاند» زنانند. اين تعبير به قصد بلاغت و زيبايى كلام آمده است.
6. فان لم تفعلوا ولن تفعلوا (بقره / 24)
در اين آيه، براى رعايت اختصار، از چند كار متعدد كه به هم مربوطاند، با كلمه «فعل» كنايه آورده شده است.
7. ولاينظر اليهم يوم القيامة (آل عمران / 77)
در اين آيه، نگاه نكردن خداوند به كافران در قيامت كنايه از غضب او بر آنان است.
8. كانا يأكلان الطعام (مائده / 75)
در اين آيه كه مربوط به حضرت مريم(س) و حضرت عيسى(ع) است، خوردن طعام كنايه از قضاى حاجت است و اين براى ابطال عقيده كسانى است كه آن دو را تا حدّ خدايى بالا برده بودند.
9. او جاء أحد منكم من الغائط (مائده / 6)
«غائط» در لغت به زمين گود مىگويند كه براى قضاى حاجت به آنجا مىروند. در اين آيه، آمدن از زمين گود كنايه از بروز «حدث» است كه بايد براى رفع آن به هنگام نماز وضو گرفت و يا تيمم كرد.
10. تبت يدا ابىلهب (مسد / 1)
در اينجا تعبير «ابىلهب» كنايه از عاقبت كار اوست و اينكه او در آتش جهنم وارد خواهد شد (لهب به معناى شعله آتش است).
11. فيهنّ قاصرات الطرف (رحمان / 56)
در اينجا حفظ كردن نگاه، كنايه از عفت است، يعنى آن زنان به هيچ كس جز همسران خود توجه ندارند.
12. وثيابك فطهّر (مدثر / 4)
در اينجا پاك كردن لباس كنايه از عفت و پاكدامنى است.
***
اكنون بايد ببينيم در ترجمه آياتى كه كنايه در آنها به كار رفته است، چه بايد كرد؟ در اينجا بايد توجه داشت كه اگر آن تعبير كنايى در زبان دوم معادل يا مشابه دارد، بايد آن را به همان صورت ترجمه كرد و اگر معادل ندارد، بايد اصل مطلب را بيان كرد، و از ترجمه تحت اللفظى پرهيز نمود، زيرا ترجمه تحت اللفظى براى خواننده مفهوم نيست و گاه ممكن است حالت طنز به خود گيرد.
در اينجا چند نمونه از آياتى را كه برگردان تعبير كنايى آنها به زبان فارسى، دشوار مىنمايد مىآوريم و ترجمه آنها را از چند مترجم نقل مىكنيم.
1. فلمّا تغشّيها حملت حملا خفيفا (اعراف / 189)
چون گرد آمد بدو، برداشت بارى سبك (ترجمه تفسير طبرى)
چون به آن زن رسيد آدم، برگرفت آن زن بارى سبك (ميبدى)
پس چون جماع كرد مردى با زن خود بار گرفت بارى سبك (دهلوى)
و چون با او خلوت كرد (نزديكى كرد) بارى سبك برداشت (قمشهاى)
سپس هنگامى كه بر او درآمد برداشت بارى سبك (معزى)
و چون وى را فرا پوشاند، بارى سبك گرفت (پاينده)
چون با او درآميخت به بارى سبك بارور شد (آيتى)
و چون با وى در آميخت، به بارى سبك، بار گرفت (امامى)
سپس هنگامى كه با اوآميزش كرد، حملى سبك برداشت (مكارم)
و چون بر او درآمد بار گرفت بارى خفيف (مجتبوى)
و چون [آدم] با او [حوا] درآميخت باردار شد بارى سبك (فولادوند)
و چون [آدم] با او [حوا] آميزش كرد، بارى سبك برداشت (خرمشاهى)
در ترجمه آيه مورد بحث، بيشتر مترجمان از تعبيرهاى كنايى مشابهى كه در فارسى به كار مىرود استفاده كردهاند. البته بعضى از آنان مانند طبرى، ميبدى، معزى و مجتبوى از كنايههاى دور، و بعضى مانند آيتى، امامى، مكارم، فولادوند و خرمشاهى از كنايههايى كه به تصريح نزديك است بهره جستهاند. در برخى ترجمهها هم از قبيل ترجمه دهلوى و قمشهاى معناى صريح آن كنايه آمده كه با هدف قرآن مبنى بر پرهيز از به كار بردن كلماتى كه از عفت عمومى دور است، منافات دارد. البته تعبير دهلوى (جماع كردن مردى با زن خود) نيز يك تعبير كنايى است، ولى در عرف مردم تقريبا مانند تصريح است. عبارت قمشهاى (نزديكى كردن) نيز همين گونه است. در برخى از ترجمهها هم مانند ترجمه پاينده ترجمه تحت اللفظى تعبير كنايى آمده است كه در فارسى در معناى مورد نظر به كار نمىرود.
2. فيهن قاصرات الطرف (رحمان / 56)
اندر آن بازگرفتگان از چشمها (ترجمه تفسير طبرى)
در آن فراشها كنيزكاناند فروداشته چشمان (از جز شويان ايشان) (ميبدى)
در آن كوشكها حوران باشند فرواندازنده چشم (دهلوى)
در آن بهشتها زنان زيباى باحيائى است (قمشهاى)
در آنهاست كوته چشمانى (معزى)
در آنجا ديده فروهشتگانند (پاينده)
در آنجاست زنانى كه جز به شوهر خويش ننگرند (آيتى)
در آن دوشيزگانىاند چشم فروهشته (امامى)
در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمىورزند (مكارم)
در آن زنان فروهشته چشم باشند (مجتبوى)
در آن [باغها دلبرانى] فروهشته نگاهند (فولادوند)
در آنها [حوريان] چشم فروهشته [قانع به همسر] هستند (خرمشاهى)
آيه مورد نظر، در برخى از ترجمهها به صورت تحت اللفظى ترجمه شده است. اگرچه اين تعبير در فارسى چندان به كار نمىورد ولى قابل فهم است، مانند ترجمه طبرى، ميبدى، دهلوى، پاينده، امامى، مجتبوى، فولادوند و خرمشاهى. در برخى از ترجمهها هم خود آن تعبير كنايى ترجمه نشده بلكه مفهوم آن بيان شده است، مانند ترجمه قمشهاى، آيتى و مكارم. در ترجمه معزى نيز عبارتى ذكر شده كه نامفهوم است و دلالت روشنى بر معناى مورد نظر ندارد.
3. أ ومن ينشّؤا فى الحلية وهو فى الخصام غير مبين (زخرف / 18)
يا آنكس كه برآرند اندر پيرايه و او اندر پيكار كردن ناپديد؟ (ترجمه تفسير طبرى)
باش كسى كه در زيور برآيد و ببالد و او در داورى بىزبان و بىسخن بود (همچو كسى است كه خصومت بسربرد و در داورى نيك آيد؟) (ميبدى)
آيا آن را كه پرورده مىشود در زيور و او در صف خصومت ظاهر نمىگردد... (دهلوى)
آياكسى كه به زيب و زيور پرورده مىشود (مانند دختران) و او در خصومت از حفظ حقوق خود عاجز است چنين كس (لايق فرزندى خداست؟) (قمشهاى)
آيا آنكو آراسته گردد به زيور و او در ستيزهگرى (با دشمنان) است نا آشكار (معزى)
مگر آنكه در زيور بزرگ مىشود و در پيكار نمايان نيست [خاص خداست] (پاينده)
آيا آنكه به آرايش پرورش يافته و در هنگام جدال آشكار نمىگردد از آنِ خداست؟ (آيتى)
آيا همان كه در زيورش پرورند و در ستيز سخن خويش باز نتواند گفت... (امامى)
آيا كسى را كه در لا به لاى زينتها پرورش مىيابد و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مىخوانند؟) (مكارم)
آيا آن كه در پيرايه و زيور پرورش مىيابد و در مجادله و حجّت آوردن بيان روشن و رسا ندارد ـ يعنى دختر ـ [شايسته فرزندى خداست]؟! (مجتبوى)
آيا كسى [را شريك خدا مىكنند] كه در زر و زيور پرورش يافته و در [هنگام] مجادله، بيانش غير روشن است؟ (فولادوند)
آيا كسى كه در زر و زيور پرورده مىشود [دختر] كه در جدل هم ناتوان است [شايسته نسبت دادن به خداوند است؟] (خرمشاهى)
در بيشتر ترجمهها همان تعبير كنايى آيه، به صورتهاى گوناگون ترجمه شده است ولى دلالت روشنى بر معناى مورد نظر آيه ندارد، چون منظور از اين تعبير كنايى دخترانند كه مشركان فرشتگان را به عنوان دختران خدا تلقى مىكردند. ترجمههايى مانند ترجمه طبرى، ميبدى، دهلوى، معزى، پاينده، آيتى، امامى و فولادوند خواننده را به راحتى به معناى مورد نظر نمىرسانند، ولى در برخى ترجمهها با توضيحى كه ميان پرانتز افزوده شده، دستيابى به معناى مورد نظر آيه آسانتر مىگردد، مانند ترجمه قمشهاى، مكارم، مجتبوى و خرمشاهى.
4. تبّت يدا ابىلهب (مسد / 1)
در اينجا همه مترجمان، ابىلهب را به عنوان نام آن شخص تلقى كرده و همان را در ترجمه آوردهاند، در حالى كه مفسران و دانشمندان علوم بلاغت، چنان كه پيشتر گفتيم، انتخاب اين نام يا كنيه را براى آن شخص يك تعبير كنايى دانستهاند كه به نكته مهمى اشاره مىكند و آن اينكه او سرانجام گرفتار شعلههاى آتش جهنم خواهد شد، چون «لهب» به معناى شعله آتش است. اصولاً در زبان عربى براى نشان دادن فرجام كسى و يا براى ستودن يا نكوهش يك شخص، از الفاظ خاصى با معانى خوب يا بد براى او كنيه مىسازند، مانند: ابوالمجد، ابوالمعالى، ابوالجود، و يا ابوجهل، ابولهب و مانند آن.
بايد توجه داشت كه كنيه ابولهب يا ابوجهل كنيهاى نبوده است كه مورد رضايت صاحب آن باشد، بلكه در مقام نكوهشِ او اين كنيه را به وى دادهاند.
[1]. ابوعبيده، مجاز القرآن، مكتبة الخانجى، قاهره، 1995م، ج 1، ص 12.
[2]. جاحظ، البيان والتبيين، دارالفكر، بيروت، بىتا، ج 1، ص 263.
[3]. مبرد، الكامل فى اللغة والأدب، مكتبة المعارف، بيروت، ج 2، ص 5.
[4]. قدامة بن جعفر، نقد الشعر، دارالكتب العلمية، بيروت، بىتا، ص 157.
[5]. باقلانى، اعجاز القرآن، دارالمعارف، مصر، 1981م، ص 71.
[6]. جرجانى، دلائل الاعجاز، دارالمعرفة، بيروت، 1987م، ص 54.
[7]. همان، ص 56.
[8]. ابن سنان، سرالفصاحة، مكتبة صبيح، قاهره، 1969م، ص 221.
[9]. رجوع شود به: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408، ج 2، ص 313 به بعد.
[10]. محمدحسن على، الكناية فى الشعر الجاهلى، المكتبة الفيصلية، مكه، 1405، ص 160.
[11]. همان.
[12]. اين كتاب با تحقيق سامى بن عربى در سال 1414 از سوى مكتبة السنة در قاهره چاپ شده است. محقق در مقدمهاى كه بر اين كتاب نگاشته، سخنانى را از ابن تيميه و ابن قيم جوزى نقل كرده كه در آنها وجود مجاز در قرآن به صراحت نفى شده است.
[13]. البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 313.
[14]. ابن ابى الاصبع، بديع القرآن، ترجمه ميرلوحى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد، 1368ش، ص 152.
[15]. البرهان، ج 2، ص 313.
[16]. سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، المكتبة العصرية، بيروت، 1408، ج 3، ص 143.
[17]. البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 320.